آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
زندگی پرماجرا
دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, :: 10:57 :: نويسنده : تنها
الان 3روز مامان بزرگم از بیمارستان مرخص شده خداراشکر روز به روز دارن بهتر میشن ولی من روز به روز بدتر کلا شدم کزت خانواده. چون کوچیکترینم همش اسم من سر زبوناست. من نمیدونم اخه این چه کاریه که صبح زود باید پاشم هروز صبح زود بلند بلند میگن مهساااااااااااااااااااااااااااااااااا ای بابا خوب بذارین بخوابم دیگه با اینکه میدونن اگه پاشم اخلاق درست و حسابی ندارم ولی بازم بیدارم میکنن واییی دیروز که روانی شدم دقیقا در یک لحظه بابا بزرگ:مهسا گوشیم کو؟ داییم:مهسا لپ تاپ شارژ نداره چرا نزدین به شارژ؟ مامانم:مهسا برو شارژرو بیار مامان بزرگم:مهسا بیا شماره فلانی رو برام بگیر من: نه میتونم واسه خودم باشم نه میتونم بخوابم نه میتونم سریالامو ببینم نه تفریحی نه میتونم کارامو انجام بدم هیچیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اعصابم داغونههههههههههههههههههههههههههه جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ تا وقتی کار کنم افرین دختر گلی هستی خدا نکه یکم واسه خودم باشم و خسته بشم شصت تا اخم میاد طرفممممممممم
نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |