آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
زندگی پرماجرا
امروز دانشگاه طوفان شده بود خیلی شدید بود منو دوستم از ساختمون اومدیم بیرون که بریم خونه انقدر باد شدید بود که نمیدونستم مقنه ام رو بگیرم یا مانتوم دوستممم از من بدتر بود چادرشو داشت باد میبرد خلاصه انقدر تو هم پیچیده بودیم بعد یهو اومدیم بچرخیم که برگردیم بریم تو ساختمون که محکم سرهامون خورد بهم هرکی که اونجا بود کلی خدید و دلش شاد شد نظرات شما عزیزان:
دیدی خودتم کارچهلم تایید کردی.
بازم سر بزن راستی تو نظرسنجی هم شرکت کن please.
سلام وبلاگت خیلی قشنگه
انشاالله پیشرفت کنی یه سری به ما هم بزن سر زدی نظر یادت نره ![]() ![]() ![]() من
![]() ساعت22:26---29 ارديبهشت 1391
به به قالب جدید خشنگ خشنگ
من
![]() ساعت1:11---29 ارديبهشت 1391
فکر کنم پسره از خنده مرد
من که نفسم بالا نمیومد ![]() ![]()
وبلاگ جالبي داريد.
اميدوارم موفق باشي خوشحال ميشم به ما هم سر بزنيد zeytoondl.com پاسخ:مرسی حتما سر میزنم
|
|||
![]() |